روى ابى بن کعب قال، قال النبى (ص): «من قرأ سورة الاعراف جعل الله بینه و بین ابلیس سترا، و کان آدم له شفیعا یوم القیامة».


این سورة الاعراف بعدد کوفیان دویست و شش آیت است، و سه هزار و هشتصد و بیست و پنج کلمه، و سیزده هزار و هشتصد و هفتاد و هفت حرف. جمله بمکه فرو آمد بروایت جویبر از ضحاک. مقاتل گفت: مگر پنج آیت که در مدنیات شمرند: و سْئلْهمْ عن الْقرْیة تا بآخر پنج آیت. گفت: این پنج آیت به مدینه فرو آمد باقى همه به مکه فرو آمد.


و درین سورة منسوخ نیست مگر یک آیت، و هى قوله تعالى: خذ الْعفْو و أْمرْ بالْعرْف. گفته‏اند که: اول این آیت منسوخ است، و میانه آیت محکم، و آخر آیت منسوخ. اول گفت: خذ الْعفْو یعنى الفضل من اموالهم، و این آن بود که در ابتداء اسلام کسى که صاحب مال بود، هزار درم از بهر خویش بنهادى، یا ثلث مال، و باقى بصدقه دادى. و اگر صاحب ضیاع و زرع بودى، یک ساله نفقه خود و عیال بنهادى، و باقى بصدقه دادى. اگر پیشه ور بودى، قوت یک روزه بنهادى، و باقى بصدقه دادى. پس زکاة فرض آن را منسوخ کرد. و میانه آیت، «و أْمرْ بالْعرْف» یعنى بالمعروف، این محکم است، و أعْرضْ عن الْجاهلین منسوخ است بآیت سیف.


المص نامى است از نامهاى قرآن بقول حسن. آن گه گفت: کتاب أنْزل إلیْک تا معلوم شود که نام قرآن است. میگوید: قرآن نامه‏اى است فرو فرستاده بتو. ابن عباس گفت: انا الله الصادق. بروایتى دیگر هم از وى: انا الله افصل. زید بن على گفت: انا الله الفاصل. عکرمه گفت: انا الله اعلم و أصدق. عطاء بن ابى رباح گفت: ثنائى است که الله بر خویشتن کرد بسزاى خویش و بقدر خویش. ابن عباس گفت: سوگند است که الله یاد کرد بنام خویش و صفت خویش. قومى گفتند: معنى این همانست که گفت: أ لمْ نشْرحْ لک صدْرک؟ و شرح این کلمات در صدر سورة البقره مستوفى رفت.


کتاب أنْزل إلیْک اى: هذا کتاب انزل الیک، فلا یکنْ فی صدْرک حرج منْه اى شک منه، اى من الکتاب أنه من الله. نگر که بگمان نباشى که این کتاب از نزدیک خدا است، و گفته اوست، و صفت و علم اوست. معنى دیگر: فلا یضیقن صدرک بابلاغ ما ارسلت به. باین قول «منه» این «ها» با انذار شود، میگوید: یا محمد! نگر تا دلت بتنگ نیاید، و از دشمن نترسى بپیغام رسانیدن، و ایشان را بیم نمودن، و این از بهر آن گفت که مصطفى (ص) در ابتداء وحى از دشمنان میترسید و میگفت: «اى رب انى اخاف ان یثلغوا رأسى».


پس رب العزة خبر داد که وى در امان و زینهار حق است، و از کید دشمنان معصوم، و ذلک فى قوله تعالى: و الله یعْصمک من الناس.


پس گفت: لتنْذر به یعنى: ایمن باش و مترس، و بقوت دل پیغام برسان، و ایشان را بیم نماى، و آگاه کن که این قرآن بآن فرو فرستادیم تا تو بوى انذار کنى، و ایشان را از عذاب ما بترسانى. و ذکْرى‏ للْموْمنین یعنى: مواعظ للمصدقین.


اتبعوا ما أنْزل إلیْکمْ منْ ربکمْ این خطاب با اهل مکه است. ایشان را اتباع دین حق میفرماید، و بر طاعت خدا و رسول میخواند، و از مخالفت دین و پرستیدن بتان باز میزند. میگوید: دین آنست که رسول آورد، و کتاب خدا بآن فرو آمد. بر پى آن روید، و بر پى باطل مروید، و فرود از الله این بتان را بخدایى مگیرید، و ایشان را دوستان و یاران مگیرید و مپسندید.


قلیلا ما تذکرون یعنى: قلیلا یا معشر المشرکین اتعاظکم! و قیل: معناه، قلیلا من یتذکر منکم! حمزه و کسایى و حفص از عاصم تذکرون بتخفیف ذال خوانند. باقى بتشدید ذال، مگر ابن عامر که بیاء و تاء خواند: «یتذکرون» على الغیبة.


و کمْ منْ قرْیة أهْلکْناها «کم» دو معنى را گویند: کثرة را و استفهام را، و اینجا بمعنى کثرت است، و القریة المدینة سمیت قریة، لانها تقرى الناس اى تجمعهم.


اهلکناها اى: اهلکنا اهلها بالعذاب، یعنى الامم الماضین الذین کذبوا الرسل. خبر میدهد رب العالمین که مردمان شهرها بسى هلاک کردیم، و بایشان انواع عذاب فرو گشادیم، و نشان ایشان از زمین برداشتیم چون عاد و ثمود و قوم لوط و قوم صالح و قوم نوح و قوم تبع و امثال ایشان. رب العزة میگوید: کل کذب الرسل فحق وعید اینان همگان رسولان ما را دروغ زن گرفتند، تا واجب گشت و سزا، رسانیدن بایشان آنچه بیم داده بودیم ایشان را بآن. آن گه بیان کرد که ایشان را چون کشتیم و چون هلاک کردیم، گفت: فجاءها بأْسنا بیاتا أوْ همْ قائلون بأس و بطش ما و عذاب ما فرا سر ایشان نشست ناگاه، و ایشان در خواب و غفلت. وقت شبیخون و وقت قیلوله بذکر مخصوص کرد، که باین دو وقت مردم در خواب شوند، و از حوادث و طوارق غافل باشند. یعنى که ایشان توقع نداشتند، و غافل بودند که ناگاه بایشان عذاب آمد. آن گه چون عذاب معاینه بدیدند، بظلم خود و کفر خود اقرار دادند. اینست که رب العالمین گفت: فما کان دعْواهمْ اى: قولهم و دعاوهم و تضرعهم، إذْ جاءهمْ بأْسنا إلا أنْ اقروا على انفسهم بالشرک، و قالوا إنا کنا ظالمین. ظلم ایدر بمعنى شرک است.


همانست که در سورة الانبیاء گفت: یا ویْلنا إنا کنا ظالمین. فما زالتْ تلْک دعْواهمْ حتى جعلْناهمْ حصیدا خامدین. پشیمان شدند و بجرم خود اقرار دادند لکن بوقت معاینه عذاب ندامت و اقرار سود ندارد، و تضرع و ابتهال بکار نیاید.


فلنسْئلن یعنى فى الآخرة الذین أرْسل إلیْهمْ یعنى الامم الخالیة الذین اهلکوا فى الدنیا، ما اجابوا الرسل؟ و لنسْئلن الْمرْسلین ما ذا اجیبوا فى التوحید؟ و نسألهم هل بلغوهم؟ و قیل: لنسألن الذین ارسل الیهم عن قبول الرسالة و القیام بشروطها، و لنسألن المرسلین عن اداء الرسالة و الامانة فیها، و قیل: لنسألن الذین ارسل الیهم عن حفظ حرمات الرسل، و لنسألن المرسلین على الشفقة على الامم. رب العزة جل جلاله خود داناتر که ایشان چه گفتند؟ و چه جواب شنیدند؟ اما در قیامت از ایشان بپرسید تا حجت آرد بر کافران که از توحید سروا زدند، و حق نپذیرفتند، و ایشان را در آن عذر نماند، و حجت نبود. آن گه در شرح بیفزود، و این معنى را بیان کرد، گفت: فلنقصن علیْهمْ یعنى اعمالهم بعلم منا و ما کنا غائبین عن اعمالهم من الخیر و الشر فى الدنیا، فلا یخفى علیه منها صغیر و لا کبیر، و لا سر، و لا علانیة. خبر میدهد جل جلاله که: سوال ما ازیشان نه از آنست که مى‏ندانیم که چه گفتند؟ و چه جواب شنیدند؟ که ما کردار و گفتار و انفاس و حرکات خلق همه دانسته‏ایم، و شمرده ایم. بر ما هیچ پوشیده نیست، و بعلم ما هیچ فرو شده نیست، اما سوال میکنیم از روى توبیخ و تقریع ایشان، و اقامت حجت بر ایشان. و آنجا که گفت جل جلاله: و لا یسْئل عنْ ذنوبهم الْمجْرمون یعنى: لا یسألون سوال استرشاد و استعلام، انما هو سوال توبیخ و تبکیت، و قیل: انه فى وقت انقطاع المسئلة عند حصولهم على العقوبة، کما قال تعالى: فیوْمئذ لا یسْئل عنْ ذنْبه إنْس و لا جان، و قیل: استشهاد الرسل کاستنطاق الجوارح، و روى عن النبى (ص) انه قال: «ان الله یسأل کل احد بکلامه، لیس بینه و بینه ترجمان».


و الْوزْن یوْمئذ الْحق میگوید: وزن اعمال روز رستاخیز بودنى است در ترازویى که آن را عمود است و دو کفه و زبان. مردى از ابن عباس پرسید که: ترازوى قیامت بر چه صفت است؟ گفت: طول العمود خمسون الف سنة، و هو من نور شطره، و شطره من ظلمة. اما الظلمة ففیها السیئات، و الشطر الذى هو من نور، ففیه الحسنات، فویل للمکذبین بهذا ایها الرجل! و روى انه قال: الکفة التی توزن بها الحسنات من نور، و موضعها عن یمین العرش، و التی توزن بها السیئات من ظلمة، و موضعها عن یسار العرش. و روى ان داود النبى (ص) سأل ربه ان یریه المیزان، فأراه، فاذا کل کفة من کفتیه مثل السماء و الارض. فلما رآه خر مغشیا علیه، ثم افاق، فقال: الهى! من یقدر على ان یملأها حسنات؟ فقال الله سبحانه: یا داود! انى اذا رضیت عن عبدى ملأتها بتمرة.


اگر کسى گوید: عمل از جمله اعراض است نه از جمله اجسام که در ترازو توان نهاد، یا وصف آن بثقل و خفة توان کرد، پس سختن آن در ترازو چون درست آید؟


و اعتقاد در آن چگونه توان داشت؟ جواب آنست که: مقتضى خبر مصطفى (ص) آنست که این سخن بصحف آن باز میگردد، یعنى که آن صحیفها که اعمال بنده در آن نوشته‏اند در ترازو نهند، و این قول عبد الله بن عمرو است، یدل علیه‏


قول النبى (ص): «یوتى بالرجل یوم القیامة الى المیزان، ثم یخرج له تسعة و تسعون سجلا، کل سجل منها مثل مد البصر، فیها خطایاه و ذنوبه، فیوضع فى کفة، ثم یخرج له کتاب مثل الأنملة، فیها شهادة ان لا اله الا الله، و أن محمدا عبده و رسوله، فیوضع فى الکفة الأخرى، فترجح خطایاه و ذنوبه».


و قیل: یوزن الانسان کما قال عبید بن عمیر: یوتى بالرجل العظیم الجثة، فلا یزن جناح بعوضة. و قیل: یجعل الله فى کفة الحسنات ثقلا و فى کفة السیئات خفة یراها الناس یوم القیامة.


اگر کسى گوید: اعمال و احوال بندگان همه بعلم خدا است. همه میداند.


خرد و بزرگ آن مى‏بیند. کمیت و کیفیت آن و اندازه آن میشناسد، پس سختن آن در ترازو چه معنى دارد؟ جواب آنست که: رب العزة با خلق مى‏نماید که بندگان را بنزدیک وى چیست جزاء کردار از خیر و شر، و تا اهل سعادت را از اهل شقاوت بآن علامت باز دانند. گرانى کفه حسنات گروهى را نشان نجات است، یعنى که الله نجات وى خواسته و وى را آمرزیده، و گرانى کفه سیئات گروهى را نشان هلاک است، یعنى که الله هلاک وى خواسته، و او را از درگاه خود رانده. و نیز تا الله را بر خلق حجت باشد بر جزاء کردار، و دانند که الله مجازات که میکند بحق میکند، و ایشان سزاى آنند، و نظیره قوله: هذا کتابنا ینْطق علیْکمْ بالْحق إنا کنا نسْتنْسخ ما کنْتمْ تعْملون.


فمنْ ثقلتْ موازینه میزان یکى است، اما بجمع گفت، از بهر آنکه اعمال که بدان مى‏سنجند بسیار است، و کثرت در آن است، پس بحکم جوار اعمال موزونه میزان را نیز بجمع گفتند، هم چنان که ابراهیم (ع) یک مرد است در ذات خود، اما کثرت اتباع را وى را امت نام نهادند: إن إبْراهیم کان أمة قانتا لله. و روا باشد که بلفظ جمع باشد و بمعنى واحد، چنان که گفت: یا أیها الرسل و المراد به الرسول (ص) وحده. جاى دیگر گفت: الذین قال لهم الناس، و المراد به نعیم بن مسعود، «ان الناس» یعنى ابا سفیان و اصحابه، و گفته‏اند: میزان مشتمل است بر چند چیز: عمود و لسان و کفتین، و تا این اجزاء مجتمع نبود، سختن بوى راست نیاید، پس جمع آن اشارت باجتماع این اجزاست، و قیل: لأن لکل عبد یوم القیامة میزانا، یوزن به عمله، فلذلک ذکره على الجمع.


قال ابو بکر الصدیق حین حضره الموت فى وصیته لعمر بن الخطاب: انما ثقلت موازین من ثقلت موازینه یوم القیامة باتباعهم للحق فى الدنیا، و ثقله علیهم، و حق لمیزان یوضع فیه الحق غدا ان یکون ثقیلا، و انما خفت موازین من خفت موازینه یوم القیامة باتباعهم الباطل فى الدنیا و خفته علیهم، و حق لمیزان فیه الباطل غدا ان یکون خفیفا. و قیل: الموازین ثلاثة: میزان یفرق به بین الحق و الباطل، و هو العقل، و میزان یفرق به بین الحلال و الحرام، و هو العلم، و میزان یفرق به بین السعادة و الشقاوة و هو المشیة و الارادة، و الله اعلم.


فمنْ ثقلتْ موازینه یعنى: رحجت حسناته على سیئاته و لو وزن ذرة، فأولئک هم الْمفْلحون افلحوا و سعدوا و خلدوا فى الجنة.


و منْ خفتْ موازینه اى رحجت سیئاته على حسناته، فأولئک الذین خسروا أنْفسهمْ صاروا الى العذاب. بما کانوا بآیاتنا یظْلمون اى یجحدون بما جاء به محمد (ص). این «با» از بهر آن در آمد که مراد باین ظلم کفر و تکذیب است، چنان که جاى دیگر گفت: فظلموا بها اى فکفروا بها.


و لقدْ مکناکمْ فی الْأرْض این خطاب با مشرکان مکه است. یقول: مکناکم فیما بین مکة الى الیمن و الى الشام. میگوید: شما را درین دیار حجاز از مکه تا بیمن تا بشام دست رس دادیم، و تمکین کردیم تا در آن مى‏نشینید، و این راهها بر شما گشادیم، تا بتجارت در آن مى‏روید، و مال و نعمت در دست شما نهادیم، تا از آن روزى خود مى‏خورید. المعایش جمع المعیشه، و هو ما یتعیشون به، و قیل: ما منه العیش من مطعم و مشرب. آن گه گفت: قلیلا ما تشْکرون اى ما اقل شکرکم! و قد فعلت بکم هذه کلها، و قیل: معناه، قل من یشکر منکم!